Friday 27 September 2013

استحلال خون، اما به چه جرمی؟

درماه سپتامبر در بریطانیا کمپینی اینترنتی با شعار با اینده سخن بگویید که مردم را به یادگیری 1000 لغت از زبان دیگری به غیر از انگلیسی دعوت میکرد برگذار شد و برگذار کنندگان ان هدف از این دعوت همگانی را ترس از عقب افتادن این کشور در رقابتهای تجاری در سطح جهان به دلیل عدم یادگیری زبانی دیگر از جانب مردم دانستند.
یکی از برگذارکنندگان این کمپین گفت: توانایی سخن گفتن به يك زبان بهترین راه در جهت درک و فهم فرهنگ سخنگویان به ان زبان است و نيز از اهداف این کمپین القای این واقعیت به جهانیان است که ما ( بریطانیها ) امادگی بنیادینی در جهت ارتباط با جهانی با زبانها و فرهنگهای مختلف داریم. انچه ماجرا را جالب تر و جدی تر و قابل تامل تر میکند حمایت کنندگان تبلیغاتی و مالی این کمپین است که عبارتند از شورای  فرهنگ کشور بریطانیا، کنفدرانسیون صنایع انگلیس و اکادمی بریطانیا و چند سفارت و سازمانهای حوزه اموزش زبان است که نشاندهنده اهمیت این کمپین است.
تقریبا همزمان با کمپین انگلیسی ها مقاله ای مستند در بعضی وب سایتهای فارسی به قلم استاد غیاث ابادی منتشر شد با عنوان: تلاش پان‌ایرانیست‌ها برای نسل‌کشی مردم عرب  منتشر شد و طبق معمول بایستی شاهد واکنش های منفی و دروغ و جعلی خواندن این مقاله از جانب برادران وطنی!! قوم حاکم و بخصوص پان ایرانیسم های خیالباف باشیم اما انچه مصداقیت این مقاله را ثابت میکند نه شخص نویسنده ان و نه انکار احتمالی ان بلکه ظلم و ستم و تاریخ سراپا اغشته به خون ملتهای غیر فارس ایران در تاریخ معاصر بوسيله نظامهاي حاكم ىر طي قريب 100 سال و سکوت و توجیه این خونها از جانب باصطلاح روشنفکران قوم مسلط است که مثال ان اعدام جوانان غیر فارس به جرم فعالیتهای فرهنگی در جهت حفظ فرهنگ و زبان خود و سکوت اكثر برادران وطنی!! است.
ماجرا زمانی مضحک تر جلوه میدهد که همين برادران وطنی!! فارس دم از ایرانی به اینده دمکراتیک و ازاد میزنند درحالیکه در جایجای مقاله ها و مصاحبه های خود از کوروش نام میبرند و از اسم خلیج فارس دفاع میکنند اما به اصول 15 و 19 قانون اساسی کوچکترین اشاره ای نمیکنند گویی که با کل نظام حاکم مشکل دارند بجز زمانی که پای حقوق تضييع شده ملی و فرهنگی و زبانی ملتها به میان می اید حال انکه خود در کشورهای دیگر فرزندان خود را به مدارس فارسی زبان میفرستند چرا که از دید انها انچه برای انها مباح ومجاز است بر دیگر ملتها حرام و ممنوع  .
البته این امر عجیب و غیر قابل تصوری نیست چرا که میتوان در جایجای وب سایتهای فارسی برادران وطنی فارس!! از جنایات نظامی دینی ایران از بدو تشکیل ان نوشته ها و مقاله ها خواند و یا در مصاحبه های خود به ان اشاره میکنند و گاهی حتی بزرگنمایی میکنند اما به جنایات بی حد و حساب همین نظام در حق ملتهای دیگر در حد ایماء و چشمک به خود زحمت اشاره نمیدهند و به نحوی سعی میکنند که ملتهای غیر فارس این جنایات قوم حاکم را به بوته فراموشی سپرده و یا از اهمیت ان تا حد امکان بکاهند وذهن  ملتهای دیگر را با عناوین سرکاری چون ایران و کوروش و خلیج فارس و ... مشغول کنند مفاهیمی که از لحاظ منطقی و تاریخی در فرهنگ اصیل همین اقوام جایی ندارد و طی این چند دهه به اشکال مختلف اما هدفهمند وارد این فرهنگ ها شده اند.
اما براستی  چگونه میتوان جنایاتی چون کشتار قانا در حق کردها، چهارشنبه سیاه در حق عربها، کشتار مردم بلوچ و ترکمن و .. در دوره حکومت نظام دینی، قتل عام اذریها و  قشقاییها و زنده سوزی عربها ( بخصوص در زمان محمد رضا شاه )  کشتار کردها و و زنده بگور کردن عربها و نسل کشی لرها و بختیاریها از طریق گرسنه نگه داشتن انها ( بنا بر برخی تحقیقات دومین نسل کشی بزرگ قومی قرن درخاورمیانه پس از نسل کشی ارامنه بدست عثمانیها ) در زمان رضا پهلوی را فراموش کرد و چه توجیهی میتوان برای این جنایات خلق کرد، چگونه میتوان مفاهیم وارداتی و تحمیلی ملی قومی که اتفاقا اکثرا جعلی و من دراوردی است را به صرف در دست داشتن قدرت؛ جایگزین ظلم و ستم و جنایات 100 ساله طبقه حاکم و سکوت وگاه توجیه این رفتار از جانب حتی منتقدان و معارضان هم رگ و ریشه طبقه حاکم کرد؟
بردران وطنی!! قوم مسلط که بی هیچ پروایی همه گونه  توهین براعتقادات دینی و ملی دیگر ملتها را برای خود جایز میشمارند بدون داشتن احساس شرم نسبت به انچه بر ملتهای غیر فارس در طی 100 سال گذشت  و بدون توجه به احساسات ملتهای قربانی شده، از بعضی عاملان همین جنایات بت میسازند و از انها قدسیتی دروغین برای خود ساخته و حتی تحمل شنیدن انتقادی کوچک در قبال این افراد را ندارند و یا با وقاحت تمام از اصطلاح عرب زبان و یا ترک زبان و یا اذری زبان و ... به جای عرب و ترک و اذری استفاده میکنند که اتفاقا این اصطلاحات ضمن انکه توهین امیز هستند در مقایسه با بسیاری اصطلاحات مورد استفاده انها مودبانه تر است.
شاید بهترین مثال را خود اقای غیاث ابادی در یکی از نوشته های خود اورده اند انجا که نوشتند: اصرار بر پاکسازی و تصفیه زبانی درنهایت به پاکسازی و تصفیه قومی می انجامد چراکه  محرک چنین کسانی نه دلبستگی زبانی که نفرتهای قومیتی است و يا انجا كه مينويسند: کسانی که به رنجهای دیرین انسانها بی اعتنا هستند و بر ظلمهای تاریخی حاکمان و مذاهب سرپوش می نهند هرگز نمیتوانند نوید دهنده روزگار بهتری برای مردم و نسل های اینده باشند.
نویدی که برادران وطنی!! ضمن علم مطلق به اینکه همگان میدانند که دروغی بیش نیست اما از ابراز ان ابایی ندارند.

Language campaign urges everyone to learn 1000 words.

تلاش پان‌ایرانیست‌ها برای نسل‌کشی مردم عرب. 

Monday 26 August 2013

احکام اعدام درحق جوانان ملتهای غیر فارس، عامل و مسبب

صدور احکام اعدام برای فعالان مدنی عرب به حدی عادی و کلیشه ای شده است که اکثر فعالان حقوق بشر فارس به دلیل عادی بودن این موضوع ( البته از دید خود ) به خود زحمت عکس العمل نمیدهند بدون اینکه ترس و یا هراسی از بازخواست کسی داشته باشند چه انان که برنده جایزه نوبل شده اند و چه انان که به عشق برنده شدن این جایزه ردای انسان دوستی به تن کرده اند و انچه موضوع را مضحک جلوه میدهد اینستکه در جایجای مقاله ها و نوشته های خود به شعر بنی ادم اعضای یکدیگرند سعدی درجهت تاکید بر انسان دوستی خود استناد میکنند.

طی صد سال نسل ها به فنا رفتند و یا در حال به فنا رفتن هستند تا ملتی که به صرف داشتن مقالید حکم ثابت کند که مثلا خلیج فارس است نه  خلیج عربی و یا ثابت کنند که دریاچه خزر دریای مازندران است و ملتهایی که نه فارس هستند و نه میخواهند فارس شوند باید تاوان ماجراجویی های خودبینانه و خودخواهانه ملتی دیگر را بدهند بدون اینکه کوچکترین حقی در ابراز وجود و یا حتی کوچکترین حقی در خواستن حقوق اولیه خود داشته باشند و برخی فعالان مثلا حقوق بشر قوم غالب بجای طرح حقوق این ملتها و نیز عکس العمل در قبال جنایتهایی که بر ملتهای دیگر اعمال میشود اعم از محرومیت از معیشت  و محرومیتهای فرهنگی و تحصیل به زبان مادری تا احکام فله ای اعدامها متعمدانه و هوشمندانه سر خود و بعضی دیگر را گرم فعالیتهایی حاشیه ای میکنند که خود نیز میدانند کوچکترین تغییری در احوال ملتهای دیگر نمیکند.

در نگاه این دسته از افراد، انسانی انسان و دارای حقوق انسانی است که دارای دیدگاه فکری و عقیدتی متباین و یا حتی منتقد جغرافیای سیاسیی بنام ایران و تاریخ ایران نباشد ونیز بزرگ جلوه دادن ظلم نظامهای حاکم طی صد سال اخیر و بخصوص نظام دینی کنونی و اعدامهای نظام دینی ایران در قبال ملتهای غیر فارس به نحوی مخل وحدت ( کاذب ) ملی و ارضی کشوری است که اساس تشکیل ان خون هزاران فرد از افراد ملتهای غیر فارس از دوران رضا خان تا زمان کنونی است.

دراکثر کشورهایی که مثل ایران متشکل از ملتهای مختلفی است که قومی غالب بر ملتهای دیگر حاکم است، ملتهای تحت سیطره در بدترین حالت ممکن و درناامیدترین وضع ممکن، به اپوزیسیون و فعالان حقوق بشر خود امید وار هستند اما در ایران گویی امیدواری به فعالان حقوق بشران هم از جنس قوم غالب از محالات است چرا که انچه به این احکام جابرانه مهر تایید میزند و نیز نظام را در ایجاد فضای فوق امنیتی و صدور احکام فوق الهی تشویق میکند نه حکم قاضی و سیاست طبیعی و روزمره نظام در قبال ملتهای غیر فارس بلکه سکوت رضایتمند و هدفمند مثلا اپوزیسیون و فعالان حقوق بشر فارس است که خواه ناخواه اینان را در کنار نظام دینی ایران به خون جوانان ملتهای غیر فارس شریک میکند، به عبارت دیگر اگر نظام دینی ایران عامل این صدور احکام و اجرای اعدامهای فله ای در حق ملتهای غیر فارس است سکوت و متعمدانه این فعالان مسبب واقعی و منطقی صدور و اجرای این احکام خواهد بود. 

Friday 28 June 2013

دور الاحزاب في بناء مستقبل الاحواز/الاهواز السياسي

مقدمتا اود التاكيد بان ليس المقصود من هذا المقال الاستهانة او التقليل من شان او نفي دور الكفاحي و النضالي لاي حزب او مناضل احوازي/اهوازي فنضال كل الاحزاب و المناضلين و بمختلف ارائهم و انتمائاتهم السياسية ونوع نظرتهم للقضية؛ امرا لا ينكر.

...
منذ بدء تشكيل اول الاحزاب السياسية في القرون القبل الميلاد عند اليونانيين حتي بداية القرن الماضي موسسوا الاحزاب عادتا هم كانوا من يجعلوا خططا و استراتيجيات للاحزاب ولكن مع تطور العلوم السياسية وايضا دخول الحقوق الدولية في الساحة السياسية في العصر الحديث تغيرت الادوار و اصبح دور زعيم الحزب مجرد دورا تنفيذيا للحزب و التخطيط و ترسيم الاستراتيجيات اصبح خارجا عن سيطرته و دوره في الحزب في التخطيط لا يتخطي الابراز و التعبير عن راي؛  فالتخطيط و ترسيم الاستراتيجيات عند الاحزاب عند الدول الغربية اصبح بيد مجموعة من مفكرين سياسيين و المختصين في الفلسفة السياسية و علماء الحقوق الدولية و علماء النفس الاجتماعي و مستشارين في الاعلام و ايضا مستشارين في الاقتصاد و كل هولاء غير غرف الفكر و المراكز و الموسسات الاستشارية و الدراسات و ...
اذا القينا نظرة خاطفة علي احوال العالم السياسية فنري مدي حاجة الانظمة السياسية الحاكمة في الدول الديمقراطية الي هذه التخصصات و اسباب فتح الابواب للمختصين في هذه المجالات و الاستفادة من تخصصهم ( و قد يكون السبب الرئيسي لديمقراطية هذه البلاد هو استخدامهم لهولاء بالذات ) ولكن حين ندخل وادي قضايا سياسية و معلقة كقضيتنا العادلة فالامر يصبح اكثر تعقيدا و بالطبع نحس بمدي اهمية و الحاجة لهذه التخصصات و وجوب استخدام العقول السياسية و الحقوقية و الاعلامية و المفكرين في علم الاجتماع و النفس و الاعلام و حتي الادب عند الاحزاب يصبح امرا لا مفر ومهرب منه بل اوجب من اكل الخبز لاعضاء الحزب عند الاحزاب.
مثال:
فرضا و جدلا ممثل اهوازي/ احوازي يقابل اوباما او ... ليتحاور معه عن معاناة الشعب الاحوازي و مستقبل القضية السياسي و لنفترض جدلا بان اوباما يتكلم بكل صراحة لهجة و بدون مجاملة مع الممثل ؛ اذا الحوار استمر بطابع سياسي فبالتاكيد ما يرد اوباما للممثل ينطلق من نظرته لمصالح امريكا و ليس الاحوازيين؛ اذا تحرير الاحواز/الاهواز مفيدا لمصالح امريكا فمن الممكن ان يؤيد التحرير و اذا مضرا لمصالح الغرب فبالتاكيد سيخالف الموضوع صراحتا و هكذا سيكون ردة فعله بالنسبة لطلب الحكم الذاتي للاحواز/الاهواز و ...  ولكن لنفترض بان بدل هذا الممثل السياسي؛ ممثلا متخصصا في الحقوق يحاور اوباما و يتكلم عن مئاسئ و معاناة شعبنا كالاعدامات الشبة اسبوعية؛ منع الاطفال من الدراسة باللغة الام؛ عدم وجودا مائا للشرب في حين ان شعبنا يعيش علي محيط من الغاز و البترول و ...و في النهاية استنادا لبنود من المنشور العالمي لحقوق الانسان يطالب اوباما بان لا بد عليه بان ياخذ موقفا لهذا الوضع؛ فمن الطبيعي انه يتخذ موقفا او علي الاقل سيبرز تعاطفه؛ بسبب الطابع الحقوقي للموضوع و الحوار؛ عدم رفض اوباما باتخاذ موقفا قد لا ينبع من انسانيته بل خوفه من الراي العام سيجبره باتخاذ موقف او علي الاقل التعاطف؛ فحق شعبا لشربه للماء او وضع حدا للاعدامات لن يضر بمصالح لا زيدا و لا عبيدا.
لا بد ان لا ننسي بان حكام العرب و الانظمة العربية  في اوج عزهم لم يعيروا اهتماما لقضيتنا العادلة فمن المنطقي بان علينا ان لا نتوقع منهم مساعدة او ردة فعل ايجابية لقضيتنا و هم الان في حال لا يحسدون عليه؛ و ايضا علينا ان لا ننسي بان مستقبل قضيتنا مهما كانت فالطرف الرئيسي للحوار مع الاحزاب الاحواز/الاهوازية سيكون القوي العالمية؛  و القوي العالمية لا تتخذ خطوة الا و يحسبون الف حسابا لمصالحهم و ايضا لا ننسي بان مع انه ما يميز القوي العالمية هو الاعلامهم الحر ولكن و في نفس الوقت نقطة ضعف الرئيسية للاحزاب و خصوصا احزاب الحاكمة في الغرب ؛ فمن هذا المنطلق و وصولا الي الاهداف السياسية البعيدة المدي لقضيتنا العادلة يستطيع الاحزاب بتغيير استراتيجيتهم بالتركيز علي حقوق شعبنا الانسانية ان يكسبوا التعاطف الشارع الاقليمي و العالمي و من ثم يغيروا هذا التعاطف الي الدعم من قبل الشعوب؛ و بشكل مختصر اتخاذ خطوات حقوقية للوصول الي الاهداف السياسية البعيدة المدي عكس ما يعملوه الان.

 نيلا لهذه الاهداف نري ضرورة وجود المختصين في الحقوق و علم الاجتماع و الاعلام و ... في الاحزاب؛ فالازمات الحقوقية و السياسية في المجتمعات  لا بد عليها ان تعرف حتي تعرف اسبابها و عادتا لابد ان تجهر باسبابها حتي تحل الازمة و كل هذه المراحل لها مختصين؛ و قضيتنا اكبر من ان تكون مجرد ازمة سياسية او حقوقية لانها مستقبل شعبا بالملايين محتل منذ حوالي قرنا من قبل اعداءا اقسموا علي فنائة؛ و لا بد ان لا ننسي مقولة تشرشيل الشهيرة عن مستقل العالم السياسي: امبراطوريات المستقبل هي امبراطوريات العقل.

علي الكعبي

Thursday 9 May 2013

حقوق بشر یا بازی موش و گربه بعضی فعالان حقوقی فارس


احكام اعدام 5 فعال اجتماعي عرب از جانب رژیم ایران صادر شد و بعضی از فعالان و سازمانهای حقوق بشر ایرانی در مثلا اعتراض به این احکام بیانیه صادر کردند اما زمانیکه زمان اعدام این فعالان که فعالیت انها نه در حیطه سیاسی بلکه اجتماعی و شبه حقوقی است، گویی که وظیفه انها در همان بیانیه صادر کردن خلاصه میشود همه چیز را به فراموشی سپردند.
براستی این ایران فارس چه ارزشی دارد که بعضی ازمثلا  فعالان حقوق بشر را تبدیل به فعالان بعضی از بشرها و برحسب نژادشان میکند و اینان را به عکس العملهای گزینشی در فعالیتهای مثلا حقوقیشان تبدیل میکند؟
البته این نکته از جانب فعالان و مثلا اپوزیسیونی  که همپای رژیم فعالیت های دیگر ملتهای دربند را از زاویه امنیتی مبینند تعجب برانگیز نیست اما انچه عجیب است شعارهای به اصطلاح لیبرالیست و ازادیخواه اینان است که گوش فلک را کر کرده است توگویی که ملتهای غیر فارس نه قدرت فهم دارند و نه قدرت تمییز.
مشکل اینجاست که این فعالان با اینکه حیطه فعالیت انها میبایست در میدان انسان و حقوقش صرفه نظر از ملیت، زبان و مذهب باشد اما متاسفانه در دام تفکر شووینیستی افتاده اند، تفکری که متمایز و متباین با حیطه فعالیت انهاست که این نیز نتیجه طبیعی بینش خودبرتر بین اکثر روشنفکران و فعالان سیاسی و حقوقی قوم حاکم است.
انچه ماجرا را مضحکتر جلوه میدهد شعارهای انهاست در رابطه با ایران اینده است که نیازی به تکرار ان نیست اما براستی اینان چگونه فکر میکنند؟
سوال این نیست که چرا اینان اینگونه اند که جواب ان واضح است اما سوال اینجاست که اینان ملل غیر فارس را چه  فرض کرده اند و چرا اینگونه فرض میکنند؟
شاید جواب این سوال را باید در اشکالاتی که درتفکر بعضی از فعالان سیاسی و حقوقی ملتهای غیر فارس است جست  که کماکان و پس از نزدیک برصد سال ظلم و ستم و محروم کردن ملتهای غیر فارس از ساده ترین و ابتدایی ترین حقوق انها انهم با مشاوره و هدایت مثلا روشنفکران و خارج رفته گان وبعضی  تحصیل کردگان در خارج و اجرای سیاسیون و سردمداران هنوز سنگ ایران اباد و دمکراتیک در اینده را به سینه میزنند.
در این صد سال و با تعویض 2 رژیم و 4 سردمدار که یکی از دیگری ظالمتر و عوامفریب تر، که اولی  با علنا علم کردن تفکر پان فارسیست و ضدیت با ملتهای غیر فارس  و با تمرکز بر فعالیت  فرهنگی بوسیله  بعضی از خود فروختگان  از ملتهای غیر فارس در کنار بسط سلطه نظامی که همراه با قتل عام بزرگان قبایل و عشایر اقوام غیر فارس بخصوص در میان ملتهای عرب، کرد، ترک و ترکمن  و قشقایی و لر ( سیاست رضا خان در قبال اقوام لر مشابه سیاست استالین در قبال اکراینیها بود که نتیجه ان مرگ بیش از 50000 از قوم لر از گرسنگی بود، که اتفاقا حتی رژم کنونی و بنا بر مصالحی سعی در عدم انتشار این واقعیت میکند ) و با سعی در خرد کردن غرور ملی ملتهای غیر فارس  سعی در جهت تضعیف ان، نظام سیاسی کنونی دینی که در واقع امتداد سیاسیت های نظام قبلی در قبال ملتهای غیر فارس اما به شکلی وسیع تر و منظم تر سعی در محو میکند، کماکان بعضی از فعالان غیر فارس دم از ایران اینده میکنند، ایرانی که مسلما در اینده نیز بر حول محور فارس و پارس و باستان پرستی قوم دیگری خواهد بود.
در واقع اینده ایران هرچه  باشد باید بر محور حقوق ملتهای غیر فارس خواهد چرخید و فعالان سیاسی و ملی ملت های غیر فارس هرگز بخاطر ملت دیگری از دفاع از حقوق فردی، سیاسی و حتی ملی ملت خود دریغ نکرده که تاریخ نه باز خواهد گشت  و نه ایندگان خطاها و خبط های سیاسی گذشتگان را خواهند بخشید، و انچه مشخص است  اکنون که عکس العمل بعضی فعالان حقوقی فارس در برخورد با احکام اعدام فعالین " مدنی" از جانب نظامی که خود را در ضد ان میپندارند به صرف غیر فارس بودن انها چنین است  پس وای بر انانی  که خواستار حقوق سیاسی  و قومی خود از اینان ان زمان که بر مسند قدرت باشند، و مسلما عکس العمل اپوزیسیون و  فعالان سیاسی فارس و ملی گرایان قوم فارس در برخورد با این درخواست ها از حتی نظام دینی کنونی بسیار شدیدتر خواهد بود.


در رابطه با سیاستهای رضا خان در قبال لرها میتوان به سفرنامه گروته مراجعه کرد.

یکبار در دی ماه 1302 امیر احمدی با حیله گری تمام دست به کشتار عشایر بیرانوند زد و عده بسیاری از زنان و کودکان و مردان آن را به قتل رسانید. گروته، سفرنامه ص 220

Saturday 27 April 2013

الاحوازيون وواجبهم لوضع خارطة طريق



ليس من الصعب التنبوء بمستقبل القضية الاحوازية  من خلال  ربطها بعدم طرح مشروع  وطني  او خارطة طريق لمستقبل السياسي للاحواز من قبل الفصائل و الاحزاب الاحوازية بمختلف مشاربهم و مناهجهم السياسية  و التطورات السياسية  و الاحداث الاقليمية التي تجري و بسرعة غير مسبوقة في المنطقة.
فقد الشعب الاحوازي فرصة تاريخية  بعد الثورة الايرانية و مجئ الخميني علي السلطة  الي الوصول الي حقه في تقرير مصيره او علي الاقل بعضا من حقوقه المدنية و السياسية المشارة في دستور النظام؛  من الاسباب التي ادت الي خسارة هذه الفرصة التاريخية  التي لا تتعوض اذا اهملها و خسرها الاحوازيين هذه المرة؛ لا يقتصر علي الغرب  و مصالحه علي ابقاء الاحواز جزءا من الخارطة ايران  و لا اهمال الدول العربية و العالم العربي و لا حتي تعسفية النظام الفاشي الشوفييني اللا اسلامي بل ايضا عدم وجود خارطة طريق او مشروع سياسي قوي يوازي  قوة التطورات و التغييرات السياسية  في ايران قبل و بعد الثورة.
من مستلزمات الكفاح الوطني الاستماع الي الاخرين و اعطائهم الفرصة ليبرزوا ارائهم السياسية مهما كانت متباينة مع الشخص او التنظيم الذي يكافح من اجل قضية فكثرة الاراء نتيجة منطقية لكثرة الافكار التي قد تنتهي بحلول اكثر فعالية و موثرة للمشاكل و الازمات السياسية و خصوصا لقضية مثل قضيتنا العادلة و في نفس الوقت المعقدة و المعلقة  في دهاليز الاختلافات بين ابناء الوطن و اهمال العرب و مصالح الغرب و وحشية النظام الايراني.
في الحقيقة  اكثر ما نحتاجة الان في مواجهة النظام الايراني؛ طرح الافكار و الاراء ونقد الاشكاليات السياسية التي نعاني منها وايضا ايجاد حلول منطقية و عملية مبتنية علي اسس علمية  تنتهي الي وحدة وطنية بين الجميع؛  فافتقار النظام الايراني لاصدقاء في الداخل و المنطقة  خصوصا بعد الاحداث التي وصفت بالربيع العربي و التي كشفت حقيقة تزيف النظام الايراني في استخدامه للدين لاجل مصالحة السياسية  و جعلت منه عدوا لكل الشعوب المنطقة و اصبح من المستحيل للنظام ان يقوم بمناورات سياسية مقبولة للشارع العربي و لدول المنطقة  و ايضا مناطحاتة مع الغرب و امريكا بسبب ازمة النووية جعلت الغرب ينظرالي ايران بنظرة من العدم الاطمئنان  مفرط قد ينتهي الي حربا مع امريكا و الغرب  و ايضا ما يقوم به النظام من ظلم و اضطهاد و اعدامات  بحق الشعوب الغير الفارسية  و تكثيف النظام باعتقلاته للنشطاء السياسيين و المدنيين و التكثير في الاعدامات و خصوصا بحق الشعوب الغير الفارسية شاهدا علي ما يعانية النظام من الخوف الذي هو فيه الان  و يعكس  شدة الضغط  الذي هو فيه الان من الداخل و من الخارج؛ ؛ وكل هذا قد يكون ورقة رابحة للاحزاب و الفصائل الاحوازية اذا استخمت و بشكل صحيح لاجل القضية؛ و لن يستطيع الاحزاب و الفصائل الاحوازية  من استخدام ما فيه النظام الا اذا توحدوا حول محور واحد و هو الوحدة.

في الحقيقة و بشكل مختصر مستقبل الاحواز مرهونا  بخارطة طريق مدروسة و علي اسس علمية و منطقية و تكون مقبولة سياسيا و حقوقيا في الساحة السياسية العالمية يتفق عليها جميع التيارات و الجبهات التحررية؛  و علي التيارات الغير التحررية التي منهجها السياسي فدرالي او دستوري ايضا ان تبني خارطة طريق لنفسها لا يكون مغايرا او معارضا مع المصالح الوطنية  و المطالب القومية  لشعبنا العربي؛ حتي يكون للاحوازيين في المستقبل اكثر مرونة في الاختيار حسب الظروف السياسية المستقبلية؛ ولكن  يبقي حق تقرير المصير حقا مطلقا و محفوظا  لشعبنا العربي و الاختلاف في كيفية تحقيق هذا الحق لا يقل من شان و حقانية هذا الحق لشعبنا العربي الاحوازي .
ولكن السوال الذي يطرح نفسه هل الاحزاب و الفصائل الاحوازية سيستمرون علي النهج الذي هم فيه الان و سيكررون سيناريو عهد الخميني ام اكراما للوطن والشهداء و المعتقلين و شعبنا الاعزل سيعملون جاهدا الي سبيل الوحدة الوطنية التي لطالما شعبنا و مازال يحلم فيها منذ 3 اجيال؟ مستقبل السياسي الاحواز معلق بامر واحد و هو الوحدة الوطنية  في سبيل الوصول الي الهدف النهايي وهو احقاق حق شعبنا الاعزل في تعيين مصيره السياسي و تحقيق الحياة الكريمة لابنائة في الحياة الاجتماعية. 

Thursday 10 January 2013

منطق متناقض فعالان حقوق بشر و اپوزیسیون به احکام اعدام در ایران


هفته وماهی سپری نمیشود مگر اینکه خبر از اعدام شدن و یا احتمال اعدام فعالان سیاسی و مدنی در ایران منتشر میشود اما نکته مضحک این اخبار غم انگیز عکس العمل متناقض اپوزیسیون و فعالان حقوق بشری است که داعیه پرچمدار بودن فعالیت در حوزه حقوق بشر و نیز گروههای اپوزیسیونی است که ندای ایرانی ازاد و دمکرات در اینده میدهند.
اخبار جدیدی منتشر شده است مبنی بر اینکه  حکم اعدام تعدادی از فعالان عرب در بیدادگاههای نظام فاشیست دینی ایران تایید شده است.
فرض کنیم که این افراد فارس بودند: اول از همه سر و کله فعالان حقوق بشر و برندگان جوایزمختلف  در حوزه حقوق بشر چون نوبل پیدا میشد ( که مثلا  ثابت کنند جایزه صلح نوبل مفت ومجانی و بدون دلیل به انها اعطا نشده است )، بیانیه ها صادر میکردند و با هزار دلیل و منطق حقوقی وفقهی استدلال دیوان عالی در صدور حکم اعدام را رد میکردند همزمان فعالان سیاسی و اپوزیسیون دمکراسی طلب با هزاران گزارش و مطالب گوناگون از طریق لابی های خود در امریکا و دیگر کشورهای اروپایی اقدامات لازم را در واداشتن سردمداران این کشورها به اعمال فشار برای واداشتن نظام حاکم در ایران برای به اجرا در نیامدن این احکام به عمل میاوردند بحدی که حتی  صدای اعتراض جناب اقای اوباما را به این احکام  در میاوردند چرا که از دید این افراد اعدام یک انسان بهر دلیلی و بخصوص به دلیل دگر اندیشی و اظهار عقیده عملی مغایر با مبنای تفکر دمکراسی طلبی است .
از دید اغلب  گروههای اپوزیسیون و فعالان حقوق بشر اخباری از این دست ظاهرا در یک چهارچوب خاص ارزش این را دارد که مطرح و رسانه ای  شود واین چهارچوب عبارتست از فارس بودن فرد محکوم است ( به هر دلیلی )  و محکومان دیگر ملتها اعم از عرب و کرد و بلوچ و ترکمن در این چهارچوب جایی  ندارند و حتی اغلب این دمکراسی طلبان دیکتاتور مآب بطرز فاجعه امیزی وقیحانه و اشکار وعیان  سعی در مسکوت  و بی سرو صدا نگه داشتن اعدامهای شبه روزانه رژیم حاکم در ایران در حق دیگر ملتهای غیر فارس ( به هر دلیلی ) گویی جزء لا ینفک تفکروبینش سیاسی  و فلسفه وجودی وعملی انها شده است .
حکایت ذهنیت و تفکراین افراد مثل اهنی است که بصورت قالب خاصی در امده است و محال است که در حالت عادی به قالب دیگری تبدیل شود مگر اینکه دوباره ذوب شده و تبدیل به قالب و شکل دیگری شود اما ذهنیت و تفکر فاشیستی در این افراد ظاهرا تغییر ناپذیر است چرا که با اینکه میدانند که اخبارهایی از ایندست بطور روزانه از ایران منتشر میشود و تقریبا همه از ان خبردار هستند اما شتر مرغ وار سعی میکنند تجاهل کنند.

براستی این نوع سکوتها از جانب این عالیجنابان برای چیست و نیز معیارانسان بودن فرد و حقوق او از دید این صنف فعال حقوق بشر و دمکراسی خواهی فرد از دید این دست اپوزیسیون و دمکراسی خواهان چیست؟ به عنوان یک عرب تنها جوابی که برای این میتوانم پیدا کنم معیار و در واقع چهار چوب انها فارس بودن افراد است لا غیر.